مسیحی درست/ مسیحی نادرست

گمان می برم شما هم مثل من وقتی به کلیسا می روید، معمولا با شخصی (یا اشخاصی) روبرو می شوید که چندان ملاقات با وی هیجان انگیز نیست. حتمی افرادی را می شناسید که زیاد باب میل شما نیستند. منظورم تنها اخلاقشان نیست. طرز لباس پوشیدنشان آزار دهنده است، خوراک خوردنشان اعصابتان را خرد می کند، نحوه برخوردشان با مردم دلنشین نیست، صحبتها و گفتگویی که با اطرافیان دارند بسیار سطحی و بی محتوا است. به قول یکی از دوستانم، شاید قیافه اشان لج آور است. همه ما در بین خانواده کلیسایی خود با چنین احساساتی کلنجار می رویم و ته دل خودمان هم گاهی احساس گناه می کنیم که چرا نمی توانم فلان شخص را دوست داشته باشم. البته برای رفع این احساس گناه، دلیل داریم، دلیل خوبی هم داریم. چون این فرد مسیحی درستی نیست. چرا درست نیست؟ خوب، پاسخ این پرسش بسیار واضح است. چون در چارچوب تعریف و استاندارد یک مسیحی درست و خوب قرار نمی گیرد. شاید بپرسید که این تعریف و چارچوبی که از آن سخن می گویی چیست؟ خوب، اممممم.. مثل من لباس نمی پوشد، مثل من خوش برخورد نیست، از نگاهش خوشم نمی آید و از همه مهمتر، دیدگاه سیاسی و الهیاتی اش نیز صحیح نیست….منظورم این است که جزو فرقه دیگر ای است و حداقل سر یک موضع الهیاتی هم عقیده نیستیم!

کودکانه است، نه؟ البته شاید بهتر است بگویم، اینگونه برخورد و تفکر غیر مسیحانه است.

نمی دانم چرا ولی بنظر می رسد که انسان دوست دارد که با هم نوعش (منظورم کسانی که بیشتر در طرز تفکر و استانداردهای زندگی شبیه او هستند) رفت و آمد کند. با آنانی معاشرت کند که طرز تفکر شبیه خودش را دارند و با گروهی رفت و آمد کند که تاییدش کنند و ارزشش را بدانند، با افرادی دوستی کند که شخصیتش را می پسندند و گاه گداری هم از او تعریف می کنند. دوست داریم در جمعی قرار بگیریم که امن است، جمعی که از ما انتقاد نمی کند و رفتار و پندار و کردار ما زیر سوال نمی برد. مایل هستیم با کسانی هم پیاله شویم که ما را به چالش نمی کشند و اوقات ما را تلخ نمی کنند. می خواهیم جایی باشیم که همه چیز آرام باشد و اوضاع بر وفق مراد پیش رود.

آنهایی هم که خارج از گروه امن و آرام ما هستند، خوب، یک روزی با ما در آسمان خواهند بود (البته این هم خبر چندان خوشایندی نیست) ولی خبر خوش این است که آسمان آنقدر بزرگ است که مجبور نیستیم کنار هم بر روی صندلیهای کلیسا بنشینیم. او می تواند آنطرف آسمان باشد من هم سوی دیگر آن. دوری و دوستی. بالاخره از قدیم گفتند که باز با باز و کبوتر با کبوتر کند پرواز.

بسیاری از ما از چنین ضعف شخصیتی، قصور اخلاقی و دیدگاه کژ کتاب مقدسی رنج می بریم. وحشتناکتر از آن این است که با چنین کوتاهی های شخصیتی، اخلاقی و کتاب مقدسی وارد خدمت شده، مقام شبانی و رهبری گروهی را هم می پذیریم. من در عجبم که چه نوع جماعتی را با وجود این ضعفها تربیت خواهیم کرد. بله درست حدس زدید. جماعت شبیه ما خواهند شد و نسخه ای از خود را تکثیر خواهیم نمود. اجازه بدهید رازی را به شما بگویم (به کنایه) وقتی در مقام شبانی صعود نمودید و بر تخت رهبری جلوس فرمودید، این ضعفها بزرگتر، زخمها عمیقتر و توهمات شدیدتر هم خواهد شد!

شاید فراموش کردیم که استاد ما چگونه زندگی می کرد، دعای پولس رسول را بیاد نمی آوریم که فرمود “همان فکر در شما باشد که در مسیح عیسی نیز بود”. عیسی مسیح، زمانی که بر روی زمین بود، محدوده روابط اجتماعی اش بسیار گسترده و بسی عمیق بود. تصور کنید که عیسی مسیح، تنها با یک گروه خاص رفت و آمد می کرد. به عنوان مثال، تنها با الهیاتدانان زمان خود، با فریسیان نشت و برخواست می نمود و یا تنها با ثروتمندان گفتگو می نمود و امیان و زانیان و باجیگران را حتی نیم نظری هم نمی انداخت. اما گزارشات انجیل، عسای دیگری را به ما معرفی می کنند، عیسایی که با فاحشه ها گفتگو می کرد با گروه های قومی که از طرف یهودیان مطرود بودند به بحث می نشست، با فریسیان زمان که منتقد او بودند صحبت می کرد و ماهیگران را رهبری می کرد و کودکان را برکت می داد. آیا این چنین مسیحی را نمایندگی می کنیم؟ آیا همان فکری را در سر داریم که مسیح در سر داشت؟ آیا محدوده روابط اجتماعی ما به همان اندازه گسترده و آغوش پر فیض ما به همان مقدار باز است و پذیرای خلق هستیم؟

سلیمان می گوید که، آهن، آهن را تیز می کند و دوست روی صورت دوست خویش را.

در این برخوردها و چالشهای ناشی از آن است که فرصت رشد می یابیم، در این تصادمها و عدم توافقها و گوناگونی ها است که می توانیم در شخصیت و روحانیت خود بالا برویم. به گمان من مسیحی بالغ آنکس است که از این فرصتها برای ترقی سیرت مسیحی خود بهره گیرد و از انتقادها برای اصلاح خود و از نصیحتها برای حکمت خویش استفاده کند. این سطح سخت و خراشنده آهن است که آن آهن دیگر را که با آن مالیده می شود شکل می دهد و این چالشها و انتقادها و عدم یکنواختی ها است که به ما کمک می کند تا بالغتر و بزرگتر و فروتنتر از پیش گردیم. در غیر اینصورت، جامعه ای که در آن نقدی نباشد و دوستانی که تنها از نیکی و وصف تو گویند و روزگاری که فقط آرام باشد، پویا نیست.

محقق و پژوهشگری به نام تئودور نیوکامب، در آزامایشی که در خوابگاه دانشجویان انجام می دهد، متوجه می شود که در خوابگاهی که متشکل از گروه های قومی متفاوت که دارای ادیان متفاوتی هستند، آنانی که به وجوه مشترکی دارند کنار هم، گروه های خود را تشکیل می دهند. سیاه پوستان کنار سیاه پوستان، زرد پوستان به همراه زرد پوستان و سفید پوستان با هم نوع های خود در ارتباط قرار می گیرند و همینطور آنانی که دارای مذهب و جهانبینی هم شکل بودند دسته های خود را شکل می دهند. این دسته بندی و انفکاک در سطح جامعه نیز قابل مشاهده است. به عنوان مثال در استانهای آمریکا، شاهد این هستیم که هندی ها در یک شکر، ایرانی ها در یک منطقه، یهودیان در یک مکان جغرافیایی مشخص و ارامنه در یک بخش از این استان کنار هم سکنی می گزینند. عنصر اصلی این دسته بندی آشنایی، تجربه واحد و همشکلی است. انسان مایل است که با آنانی در ارتباط باشد که او را می شناسند و روابط و گفتگوهای او با کمترین سوتفاهم ها انجام پذیرد. انتقاد و سونظر مهمترین عامل جداسازی و انفکاک است. این نوع همشکلی ها در کلیساهای شهرهای مختلف نیز امری غریب نیست. کلیساهای سیاهپوستان معمولا از اعضای سیاه پوست تشکلی شده و کلیسایهای مکزیکی، آنانی را که به زبان اسپانیایی آشنایی دارند به خود جذب می کند. کلیساهایی که پرستش آنها با موسیقی کلاسیک با آلات موسیقی چون ویلون و چلو اجرا شده و شبانان آن تحصیلات عالی الهیاتی دارند، اعضایی را به خود جلب می کنند که از لحاظ سحط اجتماعی در سطح بالایی قرار گرفته و اکثر غریب به اتفاق آنها کت و شلوار و کراوات در جلسات حاظر می شوند و در مقابل کلیساهایی که شبانان آنها از اشخاص امی و از پس زمینه شغلی غیرحرفه ای هستند، اعضایی را به خود جذب می کنند که از شهروند معمولی جامعه هستند و اگر در یکی از این کلیساها شلوار کوتاه هم حاضر گردید، کسی به شما خرده نخواهد گرفت. شباهت فرهنگی، ارزشهای اجتماعی  و  پس زمینه مشترک، افراد را به هم نزدیک می سازد.

چنین تفکیک گروهی در کلیسا می تواند هم به نفع و هم به ضرر کلیسا انجامد.

این دسته بنده ها در کلیسا می تواند باعث تعصب بین اعضای گروه گردد، تعصبی که تنها باعث تفکیک بیشتر و شقاق عمیقتر گردد. این جدایی ها به حفظ هویت شخص کمک می کند، در حقیقت این گروه های از هم جدا به تنها جایی است که این شخص احساس وجود کرده و هویت او به بقا ادامه می دهد. اما آیا توجه کرده اید که مسیحیان در خصوص بی ایمانان که البته جز دنیای غریب که ارزش های اخلاقی و اجتماعی آنها و فرهنگ زندگی ایشان بلکل با کلیسا در تضاد است، نیکویی کرده، آنها را محبت می کنند اما زمانی که این خط جدایی به داخل کلیسا کشیده می شود، محبت و رحمت بسرعت رخت بربسته، جای خود را به تعصب، کنایه، داوری و بی رحمی می دهد. گاهی اوقات مسیحیان خشنتر و بی رحمتر از دنیای بی ایمان، هم نوعان و هم کیشان خود را، برادران و خواهران خود را می درند.

مسیحیان باید از صلیب عیسی مسیح برای محبت و پذیرش یکدیگر الهام بگیرند. میراسلوف ولف می گوید که همانطور که عیسی مسیح در صلیب خود، گناهکاران و دشمنان خود را پذیرفت، بله این در آغوش کشیدن به صلیب انجامید. ما نیز در مقام کسانی که به فیض مسیح با خدا مصالحه داده شده ایم، ما نیز باید دیگران را که شاید دشمنان و مخالفان ما باشند در میان خود پذیرفته، آنها را جز خود بدانیم. میز مقدس عشاء ربانی نشان دهنده همین حقیقت است. با خوردن نان و شراب به عنوان بدن زخمی مسیحی و خون ریخته او در حقیقت این افراد را در بین خود می پذیریم.

گاهی اوقات خطهای قرمزی را که می کشیم، از دیدگان مسیح وجود ندارد. او علارغم تفاوتهای فرهنگی، زبانی و …ما، به میان ما آمد تا انسانیت گمشده را نجات بخشد. عیسی مسیح آمد تا دیوار جداییها را از بین برده، همه ما را در خود یک سازد.

باید ساختار خانه خدا را شناخت. ساختار و استخوان بندی کلیسا الگوی “جدایی دوستی و دسته بندی” جامعه را نمی پسندد. کلیشه ای که در فرهنگ حاضر ما حکمرانی می کند در قالب جامعه مسیحی جای نمی گیرد. الگوی ارتباطی ما در خانه خدا از مسیح خداوند، استاد و نجات دهنده ما گرفته شده است و نه دسته بندی های متعددی که برای راحتی، آسایش و امنیت خود شکل داده ایم. عسیی مسیح با همه در مشارکت بود، با الهیات دان و با امی، با باجگیر و ماهیگیر، با زانی و با زن خانه دار، با تندرست و جزامی، با یهودی و سامری. خط مرزهای ما نیز باید بر اثر محدوده های الهی کشیده شود. این خط مرز دور دنیا کشیده شده است، دور همه آنانی که در این زمین خاکی زندگی می کنند.

وقتی پولس رسول در مورد عطایای منحصر به فرد ما صحبت کرده و آن در چارجوب بدن مسیح ترسیم می کند در حقیقت به این وحدانیت و یکپارچگی صحبت می کند که در برابر هرگونه تفرقه غیرکتاب مقدسی ایستاده است. عطایا و نعمتها گوناگون است، اما این عطایا به یک بدن بخشیده شده است در اطاعت از سر، یعنی مسیح عیسی عمل می کند.

مطمئن هستم در این باب موعظه های بسیاری شنیده اید و نیازی به توضیح بیشتری با استفاده از این تشبیه نیست، اما اجازه دهید تنها این را بگویم که اگر بخشی از این بدن، به عنوان مثال، دست شما، صدمه ببیند، سلولهای عصبی خبر درد دست شما را به مغز رسانده و مغز شما این خبر را به تمام نقاط بدنتان ارسال کرده، تمام اعضای بدن در اتحاد بسیج گشته، برای دفاع و ترمیم دست زخمی دست به کار می گردند. این همگونی و انسجام چیزی است که باید استوار کرد. اما پیش از استوار ساختن آن باید به منتوع بدون یکدیگر و منحصر بودن تفاوتهای یکدیگر توجه کرده به آنها احترام گذاشت. باید معترف گشت که این تنوع زیبایی که در بدن مسیح وجود دارد برای جلال خدا نهاده شده است و نباید به عنوان فرصتی برای پست انگاشتن و کم ارزش دانستن یکدیگر سواستفاده کرد. شما منحصر بفرد هستید و این توفق شما، برای جلال خداست و زیباست و بدن مسیح به آن نیازمند است و من به آن احترام می گذارم.

اگر خداوند به شما عطای سخنوری بخشیده و یا در جایگاه معلم مسح نموده است، این بخشش به معنی این نیست که باید ترسان و هراسان گشته و احساس امنیت خود و هویت خویش را از دست دهم، بلکه این نعمت شما را باید جشن گرفت. اگر خداوند به شما عطای رهبری را داده است و این بخشش را کلیسا تایید نموده، نباید از طرف من این هدیه الهی به عنوان حکمرانی شما و خداوندیتان تلقی گردد. اگر خداوند ایمانداری را روح حساس و دلسوز بخشیده است، این حساسیت و دلسوزی که خود را در خدمت و تشویق تجلی می نماید نباید به عنوان دخالت در امور دیگران و عبور از حریم شخصی افراد تلقی کرد، بلکه باید از بهره ای که این شخص از خداوند دریافت نموده است برای جلال خداوند و تقویت بدن وی استفاده نمود. اگر خداوند به شما عطای تعلیم بخشیده و قابلیت فهم عمیقتر کتاب مقدس را به شما هدیه نموده است، نباید آنانی که کمتر به الهیات علاقمند هستند و بیشتر خود را مشغول خدمت می کنند شما را محکوم کرده و برچسب بی ایمان و یا غیرروحانی بچسبانند و شما نیز نباید با تمسخر ایشان در عدم دانش الهیاتی، در کلیسا تفرقه بوجود آورید. بلکه باید بخشش خدمت ایشان و قابلیت تعلیم شما، بیکسان پذیرفته و در کلیسا جشن گرفته شود.

این است الگویی که در کلیسای مسیح برای ما قرار داده شده است. تنوع در بدن مسیح چیزی ارزشمند است و نه خاری در جسم او.

سازمانهایی که این تنوع را تشخیص داده تصدیق می کنند، در نهایت رشد کرده و از همه جوانب پیشرفت می نمایند، اما سازمانهایی که وجود عنصر تنوع را محکوم می کنند، در نهایت باعث خواهند شد تا اعضا و کارمندان دلسرد شده، خلاقیت و رشد بازداشته شود.

کلیساهایی که تنها یک جنبه از الهیات تکیه کرده و اعضای خود را در حصارهای باوری خشک خود باقی نگاه می دارند، پس از سالیان سال اعضای خود را از دست داده، و در نهایت منحل می گردند. هرچند تعهد به راستی و کلام خداوند اصول هر کلیسایی است اما کلیسا نیازمند است تا بینش خود را عمیق کرده، گستره اندیشه خداشناسی خود را وسیع گرداند. به عنوان مثال دو ایماندار را در نظر بگیرید که یکی از آنها تنها کتبی را مطالعه می کند که مربوط به خداشناسی است که کلیسایش بر او دیکته می کند و دیگری ایمانداری است که در حین تعهد خود به راستی، محدوده مطالعاتش را در راستای راستدینی گسترش می دهد. آن ایمانداری که خود را غرق خداشناسی ساخته است، در حین پایداری بر حقیقت و آموزه های کتاب مقدس، از تعصبهای خشک و بی جا دوری می کند و در نهایت سخنان او بیشتر از ایماندار نخستین باعث فیض دیگران خواهد بود.

از تنوع در کلیسا لذت ببریم و آن را عنصر تفرقه نگردانیم

تصور کنید که هر وقت صندلی را می دیدید، هیچ دانشی در مورد آن نمی داشتید. هرگاه با شیعی با چهار پا و یک تخته در بالای آن روبرو می شدید، مجبور بودید تا آن را مورد آزمایش و ارزیابی قرار می دادید تا آن را شناخته، کاربرد آن را دریابید. اگر چنین چیزی واقعیت داشت، مطئمنا بخش عمده از انرژی ما صرف شناخت محیط اطراف مان که با آن کاملا بی گانه بودیم می گشت.

اما خوشبختانه چنین نیست و ما هر شیعی را که سه یا چهار پایه داشته باشد در دسته “صندلی” قرار داده، کاربرد آن را تشخیص می دهیم. هرچند این سه یا چهارپایه ها با هم متفاوت باشند و اشکال هندسی منتوع و گاهی هم عجیب داشته باشند، می دانیم که می توانیم آنها را صندلی خوانده و برای نشستم از آن بهره یابیم. این روشی است که مغز ما بکار می گیرد تا محیط اطراف خود را بشناسیم. اجسام در دسته بنده های آشنا قرار می گیرند و این به ما کمک می کند تا محیط اطراف خود را شناسایی نماییم. به این روش کاگنتیو میسر Cognitive miser  می گویند. مغز انسان در تمرکز و توجه بی وقفه به اطراف خود محدودیت های دارد و برای پردازش اطلاعاتی که دریافت می کند باید انرژی زیادی را صرف کند به همین خاطر برای ایجاد تعادل و جلوگیری از خرج انرژی زیاد از روشهایی استفاده می کند تا از تمرکز و توجه بی جا اجتناب نماید.

به همین جهت مغز به دنبال ایجاد میانبرهایی است تا قابلیت ارزیابی محیط اطراف را با هزینه کردن کمترین انرژی ممکن انجام دهد و این کار را با دسته بندی کردن محیط در رسته های آشنا انجام می دهد

صرفجویی انرژی در خصوص ارتباط ما با انسانها نیز صدق می کند. مایل هستیم فرصت خود را در ارتباطات با آنانی بگذاریم که شبیه ما هستند و مانند ما فکر می کنند. مشارکت با افرادی که مانند ما فکر نمی کنند و رفتارهای ناآشنایی در قیاس با ما دارند، ما را مجبور می کند تا توجه بیشتری به این افراد نموده، تمام گفتار و رفتار ایشان را پردازش کرده، ارزیابی کنیم.

متخصصین در این خصوص آزمایشی را انجام می دهند. ایشان شخصی را با دو گروه روبرو می سازند. گروه اول آمریکایهایی بودند که لهجه انگلیسی جنوب آمریکا را داشتند و گروه دوم، زرد پوستانی بودند که با همان لهجه گفتگو می کردند. با اینکه هر دو گروه دارای یک لهجه بودند اما گفتگو با زرد پوستان بنظر خسته کننده تر می آمد و دلیلش این بود که این شخص، بصورت خودکار انتظار داشت تا گروه زرد پوستان متعلق به دسته ای باشند که لهجه انگلیسی آنها آسیایی باشد. نا آشنا بودن این اشخاص با دسته تازه یعنی زردپوستان با لهجه انگلیسی جنوب آمریکا، باعث گشته بود تا این شخص اطلاعات جدید و ناآشنایی را در مغز خود پردازش کرده، توجه بی وقفه ای را به این مکالمه اختصاص دهد که در نتیجه باعث فرسودگی وی شده بود.

متخصصین پس از یک سری آزمایشات فکری، صحت این آزمایش را تایید کردند

در زندگی مسیحیان نیز این بنوعی صدق می کند. برای ما آسانتر است که مسیحیان را به دسته ها و گروه های مجزا و متفاوت از یکدیگر تقسیم کرده سپس با برچسب زدن آنها، بلافاصله تمام افرادی را که متعلق به این گروه ها می دانیم شناسایی و شخصیت، دانش، گفتار و کردار آنها را از پیش فرض نماییم. در این صورت لازم نیست تا رابطه فردی و مشارکت انفرادی با اعضای این گروه ها داشته باشیم، چرا که از پیش در ذهن خود آنها را شناخته و نیازی به پردازش اطلاعات آشنایی که به آنها نسبت دادیم نمی بینیم.

انجیلی ها، همه مسیحیان کریزماتیک را یکسان و مسیحیان کریزماتیک، برادران انجیلی خویش را شبیه هم فرض کرده از برخورد با یکدیگر، مکالمه و گفتگوی نزدیکتر اجتناب می ورزند. این برچسبها به ما کمک می کنند تا به چالش کشیده نشده، محیط اطراف و یا در حقیقت جامعه کلیسایی خود را ساده تر بی انگاریم. هرچه کلیسا ساده تر گردد، ناهمواری ها هم کمتر، در نتیجه انرژی کمتری خرج خواهد شد.

البته توجه داشته باشید، دسته بندی وسیله مفیدی است که همه ما به نوعی از آن بهره نیکویی می بریم. تاریخدانان زمان را به عرصه های مختلف تقسیم می کنند، زیست شناسان گونه های حیوانات را به رسته های مختلف بخش بندی می کنند، حذبهای سیاسی، گروهای مذهبی و غیره، هر کدام، روشهای مختلف دسته بندی خویش را بکار می گیرند.

در دنیایی زندگی می کنیم که پیچیده است و برای فهم آن و واکنش صحیح در موقعیتهای مختلف زندگی، ناچار هستیم تا از روش ساده سازی استفاده نماییم تا از پراکندگی توجه رنج نبریم. به همین خاطر است وقتی که به مکانی تازه مسافرت می کنیم، بسیار زود خسته می شویم، زیرا که دائم در حال دسته بندی و پردازش اطلاعات جدیدی هستیم که به مغز ما ارسال می گردد.

اما این دسته بندی ها می توانند مضر نیز باشند.

این دسته بندی ها در بسیاری از موارد لازم و در خیلی از موقعیتها نیز بی اساس می باشند که تنها می تواند به سوتعبیر و پیش داوری انجامد. به عنوان مثال، طبقه بندی هایی که در مورد فرهنگ، ملیت و قومیت افراد می شود می تواند به ما کمک کند که با افراد مطابق فرهنگ و رسوم ایشان برخود داشته و واکنش صحیح و معقولی در برابر هر کدام از ایشان نشان دهیم، اما وقتی تنها بخاطر تجربه ناخوشایندی که تنها با یکی از اعضای این گروه داشته اید، بر سایر اعضای آن گروه برچسب زده، این ویژگی را به تمام آن مجموعه مرتبط دانید، مرتکب پیش داوری خواهید شد که اساس و بنیاد صادقانه و راستی ندارد.

در کلیسای مسیح نیز، لزوم جداسازی و دسته بندی دیده می شود. زمانی که بدعتها در یک دسته و شاخه های منحرف در گروهی دیگر قرار می گیرند، به من کمک خواهد کرد تا برخورد معقولانه در مورد گروه های متفاوت داشته باشم. اما با وجود تشخیص این دسته ها، نباید ویژگیهای شخصی، فرهنگی، کتاب مقدس و غیره، باعث برچسبگذاری ناروا از طرف مسیحیان گردد.

دسته بندی های ناروا، باعث می شود تا ناخوداگاه با پیش فرضهای نادرستی را نسبت به  اشخاص پیدا نماییم. آنها را متفاوت از ما دانسته و می گوییم که آنها شبیه ما نیستند. نتیجه این تفکر، فاصله گیری است. و چون آنها را متفاوت از خود می دانیم، در واقع گمان می بریم که آنها را می شناسیم و چون از آنها شناختی داریم (گمان می کنیم که می شناسیم) متعاقبأ در تلاش ایجاد ارتباط، گفتگو و مکالمه با ایشان هم نخواهیم بود.

پروتستانها از مکالمه با کاتولیکها و کاتولیکها از گفتگو با پروتستانها خودداری می کنند چون هر دو گروه گمان می برند که می دانند طرف مقابل چه فکر می کند و این پیش فرض، این فاصله و فرصت گفتگو را از طرفین می گیرد.

عیسی مسیح هم در برخورد با زن سامری، این پیش فرضهای نادرست را درهم شکست و نشان داد که با عبور از این مرضهای بیهوده می توان حقیقت را اعلام نمود. زن سامری که بسیاری از برخورد با او اجتناب می کردند، با سنت شکنی مسیح، انجیل راستین را شنیده نجات یافت و این حقیقت را نیز به همراه خود به شهر خویش برد.

نادیده گرفتن نقاط مشترک

یکی از ویژگیهایی که جدا کردن و دسته بندی ها دارد، تلاش شخص در متمایز جلوه دادن و متفاوت ارائه کردن خویش است. معمولا این جداسازی در مقایسه با گروه دیگر و در کانترست و تقارن قرار دادن خویش با گروهی انجام می گیرد. پروتستانیزم در تقارن و کانترست با کاتولیکها خود را پررنگتر و هویت خویش را زنده تر می یابند و کالونیست و آرمنینها در مقابل یکدیگر به هویت خویش تاکید می کنند.  هرچند هر کدام از این دسته ها، می توانند جدا و منفک از گروه دیگری به بقای خویش و هویت خود ادامه دهند، اما بنظر می رسد که بسیار راحت خود را در مقابل دیگران قرار داده تا تمایز هویتی خویش را در برابر دیگری با بهتر جلوه دادن خویش به نمایش بگذاریم.

این تقارن بصورت خودکار ما را به افراط و تفریط کشانده و آنچه را که در میان است را به راحتی نادیده می انگاریم.

یکی از مشکلاتی که چنین طبقه بندی بوجود می آورد، یکسان فرض کردن تمام اعضای یک دسته است. با چنین نگرشی، فرصت و علاقه ارتباط معنا دار و سازنده در بین گروه ها از بین می رود چون پیش فرض هر دسته این است که طرز تفکر گروه مقابل را کاملا می داند و دیگر نیازی به مشارکت، دایالوگ و گفتگو نیست.

هر گاه در مقابل یکی از این گروه ها قرار می گیریم، در عوض پرداختن به مسائلی که اساسی و شاید بخش عمده هویت گروه ما را تشکیل می دهند، براحتی و به سرعت به سرحد رفته و در نهایت به افراط و تفریط کشیده می شویم. آنچه در این میان به باد فراموشی سپرده می شود، بخش عمده موضوعاتی است که هر دو گروه در اشتراک دارند.

کلیساهای مسیح هم از این طبقه بندی بی مورد و خطر نادیده انگاشتن مشترکها رنج می برد. کلیساهای محلی برای تعریف هویت و توضیح الهیات خود، به آنچه نیستند اشاره بیشتری دارند تا به آنچه هستند. کلیسای الف، برای تشریح چشم انداز الهیاتی خود کلیسای ب را که در همان محل تاسیس شده است، مورد نقد قرار داده و هویت خویش را در تقارن با آن معرفی می کند. با وجود برخوردها و طرز تفکرهایی نظیر این، آنچه زمین مشترک و تفکرات شبیه است به حساب نمی آیند و فرصتی برای نزدیکی  و اتحاد از دو گروه گرفته می شود.

خوبی ما در شبیه دیگران نبودن تعریف می شود.

(نکته: آیا لازم است به این مطلب نیز اشاره شود که مشارکتهای محدود ما، با گروه هایی که “شبیه” خودمان هستند، فرصت رشد و تعامل را از ما می گیرند؟)

استاندارد طلائیی

دسته بندی و جداسازی و تقارن و مقایسه “ما و آنها”، گروه ما را نرمال و آنها را متفاوت و کژ جلوه می دهد. هر آنچه را که ما به آن معترفیم، آنگونه که ما پرستش و خدمت می کنیم، تبدیل به نرم و استاندارد شده، سایرین که در این راستا و همگام با این چوب خط (آنچه گروه ما را تعریف می کند) نباشند، کژ و غیرقابل پذیرش می باشند.

این استانداردها که گاهی نیز پنهان هستند، میزان سنجش و ارزیابی گروه های مختلف هستند، میزانی که بر یک مرجع عینی بنا نشده است بلکه پیش فرضها، علائق و گرایشهای شخصی استوار است.

گاهی متوجه این حقیقت نیستیم که برای اعتبار بخشیدن به سلیقه های شخصی و گرایشهای فردی، علائق دیگران را نقد کرده، فعالیتهای و مشغولیت های سایرین را که همفکر ما نیستند، خار می شماریم.

گوشهای بسته

نتیجه طبیعی چنین دسته بندی هایی و برقرار استانداردهای طلائیی این است که گمان می بریم که گروه مقابل چیز تازه ای برای آموزش به ما ندارد.

راه حل

یکی از طرقی که می توان این شکاف و جدایی را از بین برد، توجه به نقاط مشترک و شباهتها و پررنگ ساختن آنها تا به حدی است تا ارتباط سازنده و گفتگوی دو طرف برقرار گردد. معمولا عباراتی که برای تعریف هویت ما بکار می رود و در مقابل گروه های دیگر است تا آنچیزی که با شما در اشتراک نداریم را بیشتر با آنچه با هم در اشتراک داریم را تاکید نماید. اما تغییر واژگان و استفاده از عباراتی که بر شباهتها و اشتراکها تمرکز بیشتری دارند، می تواند این سوء نظرها را کناری زده، با دیدی بهتر به هم نزدیک شد.

یکی از راه کارهای و یا شاید تمرینهایی که می توان در این خصوص انجام داد، وارد گروه دیگر شدن است و با آنها راه رفتن، دنیای ایشان را تجربه کردن است. زمانی که جز اقلیتها قرار گرفتید و از چشم انداز آنها به مسائل نگریستید، آنگاه راحتتر خواهید توانست تا مسائل را ارتباط سازنده و معقولی را بوجود آورید.

این نوشته خلاصه ای است از کتابی تحت عنوان تفرقه در مسیح نوشته کریستینا کلِولَند

منبع: وبسایت ادوین کشیش آبنوس

http://edwinabnous.com/